ده عدد زیادی بود تو بچه گی هامون
تا ده میشمردیم قایم میشدیم
تا ده میشمردیم همدیگه رو پیدا میکردیم
همدیگه رو ده تا دوست داشتیم
یک تومن ، ده تا آبنبات
یک توپ ، ده تا همبازی
یکبار قهر ، ده بار آشتی
یک بغل ، ده تا بوسه
یک کوچه، ده تا همسایه
یک دیدار ، ده تا نامه
این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم
توی کوچه مون همسایه نداریم
قهر داریم ، آشتی نداریم
نامه ی عاشقونه نداریم
این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی نداریم
راستی این روزا چی داریم ؟؟؟
بـغـض دارے؟
آروم نـیستے؟
دلت بـــراش تـــنــگـــــ شده…
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری؟!
حالا،
یــاد لحظه اے بیفت کـه؛ اون هــمه ے بے قــــراریے هــاے تــــو رو دیــــــد،
امـــــــا
چـشمـاشـو بست و رفــت…
زندگــــــــــــــی یعنی بازی،
سه،دو،یک…. سوت داور!
بازی شــــــــــــــروع شد!
دویدی،دست و پا زدی، غرق شدی، دل شکستی، عاشق شدی، بی رحم شدی، مهربان شدی، بچه بودی،بزرگ شدی، پیر شدی….
سوت داور!سه، دو ، یک….
بازی تمام شد، زندگی را باختی،
اشکات رو پاک کن همسفر،گاهی باید بازی رو باختــــــ
اما
*اینو یادت باشه باز میشه زندگی رو ساخـــــــــــــت* ..
مامان: ول کن اون کامپیوتر رو بیا با هم حرف بزنیم ،
مامان:عکس بندازیم …..
مامان:غذا درست کنیم …..
مامان:من چند سال بیشتر نیستما،
مامان:اما این کامپیوتر سال به سال نوترش میاد تو بازار،
فرزند:ولم کن مامان……!!!
فرزند:تو هم که بلدی همش از این حرف ها بزنی،
مامان:از من گفتن بود …..
.
.
.
خیلی وقت ها زودتر از چیزی که فکرشو می کنیم دیر میشه ….
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ،
دیگر هیچ آرزویی ندارم ،
رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ،
دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ،
رویایی که همان دنیای من است،
و تویی که همان دنیای منی….
زندگی مثل یک استکان چــــــای است!
به ندرت پیش می آید که
هم رنگش درست باشد..
هم طعمش و هم داغیش
امـــــا هیچ لذتی با آن برابر نیست…
تو دنیا هیچی هیچی نباشه
سه تا چیز همیشه مال تو هست
خدای بزرگ
فکرای قشنگ
قلب کوچک من.
آدما مثل کتابند برگرفته از مطالب جالب.
از روی بعضیها باید مشـــــــق نوشت.
از روی بعضیها باید جریـــــــمه نوشت.
بعضیها رو باید چند بار خواند تا معنیشان را فهمید.
بعضیها را باید نخوانده کنـــــار گذاشت!
خیال کن روزگارم رو به راهه
خیال کن رفتی و دلم نمرده
خیال کن مهربون بودی و قلبم کنار تو ازت زخمی نخورده
خیال کن هیچی بین ما نبوده
خیال کن خیلی ساده داری می ری
خیال کن بی خیال بی خیالم شاید اینجوری آرامش بگیری
گذشتی از منو
ساکت نشستم
گذشتی از منو
دیدی که خستم
تو یادت رفته که، تویِ چه حالی
کنارت بودم و زخماتو بستم
خیال کن که سرم گرمه عزیزم
خیال کن بی تو هیچ دردی ندارم
خیال کن زمستونه، ولی من توی شبهام، شب سردی ندارم
خیال کن قلب من شکستنی نیست
خیال کن حقمه تنها بمونم
خیال کن عاشقم بودی ولی من
شاید قدر تو رو هرگز ندونم
نه کسی منتظر است ، نه کسی چشم به راه
نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه …
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه …؟
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﻞ ﺩﺭ ﮐﺠﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﺮﺳﺪ
:::: يك شب كه من و همسرم توي رختخواب مشغول......... بوديم که!!!!!!::::
ادامه مطلب ... بقيه جريانـــــــــــــــــ
ادامه مطلب ... بقيه داستان ، كليك كن
از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید
آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند !
(شکسپیر)
کجای جاده جا موندی ..
دلم بد جوری آشوبه
نمیدونی چه دلتنگم ..
نمیدونی چه بی تابم
به رویا دل خوشم هر شب ..
به امید تو میخوابم
نخواه باور کنم نیستی ..
نمیشه باورش سخته
مهم نیست که از بیرون چطور به نظر می آیم ،
کسانی که درونم را میبینند ،
برایم کافی اند …
برای آنهایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند ، حرفی ندارم
همان بیرون بمانند برایشان کافی است ……….
مرا از حادثه ها ترسی نیست
ترس من دیدن ِ آن حادثه ایست
که تو را خواهد برد
ترس من لبخند ِ خداحافظی ایست که لبانت را
شاد خواهد کرد
مرا از حادثه ها ترسی……هست
مرا صندلی ِ خالی ِ تو
مرا یاد های خیالی ِ تو
مرا بودن ها و نبودن هایت
می ترساند….می لرزاند
من از این حادثه ها می ترسم، می میرم
تو اگر می خواهی زودتر بروی
بی حادثه باش….
بهار از راه نرسیده تمام شد
تابستان با خنده گذشت
و هیچ وقت پاییز را درک نکردم
اینک زمستان با تمام سرمایش مرا در آغوش گرفته است.
نبودنِ تو
فقط نبودنِ تو نیست
نبودنِ خیلی چیزهاست !! …
کلاه روی سَرمان نمیایستد ؛
شعر نمیچسبد ؛
پول در جیبمان دوام نمیآورد ؛
نمک از نان رفته ؛
خنکی از آب ؛
ما بیتو فقیر شدهایم …
خسته ،
خودخواه ،
بیشکیب….
از این جهان فقط همینها را برایم باقی گذاشتهاند
با من مدارا کن !
بعدها
دلت برایم تنگ خواهد شد …
*** لطفا در مورد اين مطلب نظر بدهيد ***
*** اگه خیلی احساساتی هستید اینو نخونید ***
ساعت چهار توی پارک با دختره قرار داشت
یه شاخه گل گرفته بود تو دستش و منتظر بود، ساعت چهار شد ولی اون نیومد،چهار و 15شد ولی نیومد ساعت چهار و نیم شد پسره به هم ریخته بود گلو پرپر کرد،نابودش کرد،زیر پا لهش کرد یقه های کتشو داد بالا راشو کشید و به طرف بیرون پارک رفت تو همین حال صدای پای دختره رو شنید داشت از پشت سر صداش میکرد ولی پسره جوابشو نداد و رفت توی خیابون دختره هنوز داشت پشت سرش میومد پسره تند تر راه میرفت تا اون بهش نرسه
باعجله رفت طرف ماشینش،همین که درو باز کرد یه صدایی شنید،،،،،صدای ترمز،سریع برگشت پشت سرشو نگاه کرد دختره تصادف کرده بود
ماشین زده بود بهش و افتاده بود تو خیابون،خیابون پر خون بود،دختره نابود شده بود،پرپر شده بود،داغون شده بود، دیگه نایی نداشت چشم پسر به کادو پیچ تو دستش افتاد تو همین حال یه لحظه ساعت دختره رو دید
ساعت دختر چهار و پنج دقیقه
.: Weblog Themes By Pichak :.